قوله تعالى: خذ الْعفْو فرمان آمد از خداوند کریم مهربان، بار خداى همه بار خدایان، کریم و لطیف در نام و در نشان، بمحمد خاتم پیغامبران، و مقتداى جهانیان، که: اى سید! در گذار گناه از گناهکاران، و بپوش عیب ایشان، و برکش قلم عفو بر جریده بدکاران. اى سید! از ما گیر خلق پسندیده، و فعل ستوده، گفتار براستى و با خلق آشتى. در صحبت یار نیکان، و در خلوت تیمار بر ایشان. اى سید! من که خداوندم بردبارم، و بردباران را دوست دارم. از دشمن ناسزا میشنوم، و شوخى وى در خلوت مى‏بینم، و پرده بر وى میدارم، و بعقوبت نشتابم، و توبه و عفو بر وى عرضه میکنم، و بدرگاه خود باز میخوانم که: إنْ ینْتهوا یغْفرْ لهمْ ما قدْ سلف.


و فى بعض الآثار: یقول الله تعالى: نادیتمونى فلبیتکم، سألتمونى فأعطیتکم، بارزتمونى فأمهلتکم، ترکتمونى فرعیتکم، عصیتمونى فسترتکم. فان رجعتم الى قبلتکم، و ان ادبرتم عنى انتظرتکم.


بندگان من! رهیگان من! مرا بآواز خواندید، بلبیک جواب دادم. از من نعمت خواستید عطا بخشیدم. به بیهوده بیرون آمدید مهلت دادم. فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم. معصیت کردید ستر بر شما نگه داشتم. با این همه گر بازآئید بپذیرم، ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم. انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین.


و فى الخبر: اذا تاب الشیخ یقول الله عز و جل: الان! اذ ذهبت قوتک، و تقطعت شهوتک. بلى انا ارحم الراحمین، بلى انا ارحم الراحمین.


چون این آیت فرو آمد که خذ الْعفْو، رسول خدا دانست که عفو از خصائص سنت حق است جل جلاله، و خود گفته بود علیه الصلاة و السلام که: «المومن یأخذ من الله خلقا حسنا».


این خلق نیکو از حق گرفت، و این سنت پسندیده بر دست گرفت تا بحدى رسید که روز احد آن چندان رنج و اذى دید از مشرکان، و با این همه میگفت: «اللهم اهد قومى فانهم لا یعلمون».


و إما ینْزغنک من الشیْطان نزْغ فاسْتعذْ بالله مصطفى (ص) گفت: «رأیت عدو الله ابلیس ناحلا مهموما، فقلت: یا عدو الله! مم نحو لک؟ قال من صهیل فرس الغازى، و اذان الموذنین، و کسب درهم من الحلال، و قول العبد: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.


آن مهتر عالم و سید ولد آدم صلوات الله و سلامه علیه گفت: وقتى آن سر اشقیا، مهجور مملکت، ابلیس را دیدم نزار و ضعیف و درمانده، سر بجیب مهجورى فرو برده، گفتم یا عدو الله! این ضعف و نحافت تو از چیست؟ گفت: اى محمد! این ضعف و گداختگى و درماندگى من از چهار چیز است. هر گه که از آن چهار چیز یکى روى نماید چنان گداخته شوم که نمک در آب گدازد، و شمع در آتش: یکى آواز اسب غازیان در صف جهاد با کافران. دوم آواز موذنان در وقت اذان. سوم کسب کردن حلال بشرط شریعت و مقتضى ایمان، چهارم گفتار بنده مومن که گوید: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.


فرمان آمد که اى سید! هر که با دشمن حرب کند، زره باید و خفتان، جوشن و برگستوان خود و مغفر، خیل و لشکر. اى سید! امت تو در معرکه شیطان قرار گرفته‏اند، فإذا قرأْت الْقرْآن فاسْتعذْ بالله زره ایشان، إما ینْزغنک من الشیْطان نزْغ فاسْتعذْ بالله جوشن ایشان، قلْ أعوذ برب الْفلق خود ایشان، قلْ أعوذ برب الناس برگستوان ایشان. چون با زین سلاح و عدت بحرب ابلیس آیند، لا جرم از وساوس و نزغات وى ایمن شوند: إنه لیْس له سلْطان على الذین آمنوا.


و در خبر است: «ان لکل ملک حمى، و ان حمى الله محارمه».


هر پادشاهى را در دنیا حمایتگاهى است، و خداوند عالم را جل جلاله سه حمایتگاه است: یکى توحید و شهادت، چنان که گفت: لا اله الا الله حصنى.


دیگر حرم مکه: و منْ دخله کان آمنا. سه دیگر گفتار اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. آهوى دشتى و مرغ هوایى که سایه حرم بر فرق وى افتاد از خصمان ایمن گشت، قال النبی (ص): «مکة حرام بتحریم الله، لا یختلى خلاها و لا یعضد شوکها و لا ینفر صیدها».


توحید و شهادت محل حصن و امن پادشاه است عز جلاله. اگر زنار دارى، بت‏پرستى، هزار سال بت را سجود برده و آتش پرستیده، چون یک قدم بر بساط توحید و شهادت نهاد از آتش عقوبت ایمن گشت، و مستحق رضوان اکبر شد.


قال النبی (ص): «اذا قالوها عصموا منى دماءهم و اموالهم».


أعوذ بالله حصار و حمایتگاه مولى است. هر بنده‏اى که فتنه دیو است و سخره شیطان، و در بند همزات و غمزات ابلیس، چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقى زد که: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، ابلیس را بطاعت و ایمان وى کار نه، و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه.


إن الذین اتقوْا إذا مسهمْ طائف من الشیْطان الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وى اثر نکند. در روزگار عمر خطاب جوانى از نماز خفتن بازگشته، زنى براه وى آمد، خود را بر وى عرضه کرد. او را در فتنه افکند و رفت. جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سراى آن زن رسید. آنجا ساعتى توقف کرد. این آیت فرا زبان وى آمد: إن الذین اتقوْا إذا مسهمْ طائف من الشیْطان تذکروا فإذا همْ مبْصرون. چون این آیت برخواند، بیفتاد و بیهوش شد. آن زن در وى نگرست، او را بر آن حال دید، دلتنگ شد. کنیزک خود را برخواند، و هر دو او را برگرفتند، و بدر سراى آن جوان بردند، و او را بخوابانیدند، و خود بازگشتند. این جوان پدرى پیر داشت، بیرون آمد از سراى خویش، او را چنان دید برگرفت او را، و در خانه برد. چون بهوش باز آمد، پدر از حال وى پرسید، گفت: یا ابت لا تسئلنى. مپرس که مرا چه حال افتاد. آن گه قصه در گرفت. چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقه‏اى زد، در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالى کرده. پس آن گه عمر خطاب را ازین قصه خبر کردند بعد از دفن وى، گفت: چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمى. آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وى، فنادى: یا فلان! «و لمنْ خاف مقام ربه جنتان». سه بار گفت چنین، و از میان خاک جواب آمد سه بار: قد اعطانیهما ربى یا عمر! و إذا قرئ الْقرْآن فاسْتمعوا له سماع حقیقت استماع قرآن است، و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگى دهد که روح قالب دهد. سماع چشمه‏ایست که از میان دل برجوشد، و تربیت او از عین صدق است، و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را، و تا ظلمات بشریت از پیش دل برنخیزد، حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلى کند. و بدان که سماع بر دو ضرب است: سماع عوام دیگر است و سماع خواص دیگر. حظ عوام از سماع صوت است و نغمت آن، و حظ خواص از سماع لطیفه‏ایست میان صوت و معنى و اشارت آن. عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع، تا از غم برهند، و از شغل بیاسایند. خواص سماع کنند بنفسى مرده و دلى تشنه و نفسى سوخته، لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسى و یادگار ازلى و شادى جاودانى.


و گفته‏اند: حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که: «أ لسْت بربکمْ»؟ بسمع بندگان پیوست، و ذوق آن بجان ایشان رسید. ندایى که مستودع آن در جهان است، و مستقر آن در جان است. آنچه شاهد است نشان است، و آنچه عبارت است عنوان است. آنچه در خبر گمان است، در وجود عیان است، هفت اندام رهى بنداء دوست نیوشان است، نداء دوست نه اکنونى است که جاودان است.


و اذْکرْ ربک فی نفْسک یاد کنندگان الله سه مرداند: یکى بزبان یاد کرد دل از آن بى‏خبر، یکى بزبان و دل یاد کرد اما کارش بر خطر، که گفته‏اند: «و المخلصون على خطر عظیم». یکى بزبان خاموش و دل درو مستغرق، چنان که پیر طریقت گفت: الهى! چه یاد کنم که خود همه یادم! من خرمن نشان خود فرا باد نهادم! و کیف اذکره من لست انساه؟! اى یادگار جانها! و یاد داشته دلها! و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن، و بیاد لطفى ما را شاد کن.


إن الذین عنْد ربک اشارت است بنقطه جمع، «لا یسْتکْبرون عنْ عبادته» خبر است از نعت تفرقه. عندیت کرامت ایشان را اثبات کرده، و احکام عبودیت بر ایشان نگه داشته، تا بنده روان باشد میان جمع و تفرقت. جمع حقیقت را نشان است و تفرقت شریعت را بیان است. لکل جعلْنا منْکمْ شرْعة و منْهاجا اشارت بآن است، و الله اعلم بالصواب.